۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۸

وادید کرده است به من تلخ، دید را
در رجعت است عادت اعداد، عید را

بر گوش و لب ستم نتوان کرد بیش ازین
مسدود می کنم ره گفت و شنید را

صبح وصال می شمرد قدردان عشق
در راه انتظار تو، چشم سفید را

گلگونه شفق رخ خورشید را بس است
حاجت به شمع نیست مزار شهید را

دست تهی بود سپر سنگ حادثات
دارد بپای، بی ثمری سرو و بید را

در کار سخت جوهر مردان عیان شود
بی قفل، فتح باب نباشد کلید را

خواهی که نشأه تو دوبالا شود ز می
صائب به روی جام ببین ماه عید را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.