۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۷

بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا
فانوس، شمع را نکند ز انجمن جدا

حیرت مباد پرده بینایی کسی!
کز یوسفیم در ته یک پیرهن جدا

هشدار کز خراش دل سنگ خاره شد
آخر به تیغ کوه، سر کوهکن جدا

از دورباش سینه گرم ایستاده است
فانوس وار از تن من پیرهن جدا

گر پی برد به چاشنی آن دهن نفس
مشکل به حرف و صوت شود زان دهن جدا

چون خامه در محبت هم بس که یکدلند
از هم نمی کند دو لبش را سخن جدا

صائب ز من مپرس حضور وطن که کرد
اندیشه غریب، مرا از وطن جدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.