۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۳

به خرج رفت حیاتم ز هرزه کوشی ها
به خاک ریخت شرابم ز خامجوشی ها

به سود داشتم امیدها درین بازار
نماند مایه به دستم ز خودفروشی ها

نفس به باد فنا مشت خاک من می داد
نمی رسید به فریاد اگر خموشی ها

بدوز دیده باریک بین ز عیب، که نیست
لباس عافیتی به ز عیب پوشی ها

رسید نوبت پیری و خون دل خوردن
گذشت فصل جوانی و باده نوشی ها

چنان که بال و پر شعله می شود خس و خار
غرور نفس فزود از پلاس پوشی ها

متاع یوسفی خود به سیم قلب دهم
گران نیم به عزیزان ز خودفروشی ها

به حرف وصوت گشایم چرا دهن صائب؟
مرا که جنت دربسته شد خموشی ها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.