۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۷

ز اشک گرم خطر نیست خار مژگان را
که چشم شیر نگهبان بود نیستان را

مجوی آب مروت ز چرخ سفله نهاد
که دود آه کند این سفال، ریحان را

نظر ز روی لطیفش چگونه آب دهم؟
که چشم شور بود شبنم این گلستان را

کمند جاذبه طوطیان شیرین حرف
ز بند نی بدر آورد شکرستان را

ز دست جرأت من در وصال ایمن باش
که قرب بحر کند خشک، دست مرجان را

ز اشک گرم شود نامه سیاه سفید
ز آه سرد بود برگریز عصیان را

ازان به زخم زبان از خوشامدم قانع
که به ز نقش و نگارست رخنه زندان را

همان سفینه اش از شرم جود دریایی است
صدف اگر چه گهر ساخت اشک نیسان را

ز میوه های بهشتی گزیده شد صائب
فشرد بر جگر خویش هر که دندان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.