۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۴

کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا
شراب کهنه دهد تازگی دماغ مرا

چو لاله در چمن از کاسه سرنگونی ها
تهی ز باده ندیده است کس ایاغ مرا

ز خرج، دخل کریمان یکی هزار شود
در گشاده، در بسته است باغ مرا

ستاره سوخته از سوختن نیندیشد
حذر ز سوده الماس نیست داغ مرا

ز آفتاب بود روشناییم چون لعل
چسان خموش توان ساختن چراغ مرا؟

بهار تازه کند داغ تخم سوخته را
ز باده تر نتوان ساختن دماغ مرا

مرا کسی که به سیر بهشت می خواند
ندیده است مگر گوشه فراغ مرا؟

به شور حشر مرا نیست حاجتی صائب
چنین که عشق نمکسود ساخت داغ مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.