۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۵

آب حیوان زند آب در میخانه ما
می گزد خضر لب از حسرت پیمانه ما

از سر شیشه اگر پنبه بگیرد ساقی
گل ابری شود از گریه مستانه ما

در دل ما نبود منزلتی دنیا را
گنج افتاده ز طاق دل ویرانه ما

دانه سوخته خال، پر و بال رساند
بر لب کشت همان خال بود دانه ما

چند از دور کسی دست بر آتش دارد؟
رشته فرسود ادب شد پر پروانه ما

صائب از بس که پریشانی خاطر جمع است
جغد وحشت کند از سایه ویرانه ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.