۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۲

صلح در پرده بود یار به جنگ آمده را
مده از دست، گریبان به چنگ آمده را

آشنایی ز نگاهش چه توقع دارید؟
نور اسلام نباشد ز فرنگ آمده را

ماجرای دل و آن غمزه بدمست مپرس
می چکد خون ز سخن، شیشه به سنگ آمده را

نیست جز بی خودی و بی خبری درمانی
از شب و روز و مه و سال به تنگ آمده را

کوشش افکنده ترا دور ز منزل، ورنه
راه نزدیک بود پای به سنگ آمده را

در سفر ریگ روان راحت منزل دارد
ماندگی کم بود از راه درنگ آمده را

می کند کلفت یک خانه به شهری تأثیر
شهر زندان بود از خانه به تنگ آمده را

با قد همچو کمان، تنگ به بر چون گیرم؟
صائب آن قامت چون تیر خدنگ آمده را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.