۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۶

چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟
شور صد بزم بود در لب خاموش مرا

می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق
گر چه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا

جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است
عارضی نیست چو خم سینه پر جوش مرا

بحر را کرد نهان در ته سرپوش حباب
آن که زد مهر ادب بر لب خاموش مرا

قدرم این بس که ز خاطر نروم پش نظر
من که باشم که نسازند فراموش مرا؟

شد ز بیداری من صبح قیامت نومید
برد از بس که تماشای تو از هوش مرا

تا سبوی که درین میکده بر جا مانده است؟
که ردا هر نفسی می فتد از دوش مرا

چشم من واله موی قلم نقاش است
نفریبد به خط و خال، بناگوش مرا

تا درین باغ چو گل چشم گشودم صائب
می رود عمر به خمیازه آغوش مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.