۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۹

شانه گر باز کند زلف گرهگیرش را
نی به ناخن شکند پنجه تدبیرش را

هر که دیوانه آن زلف چو زنجیر شود
چرخ در گوش کشد حلقه زنجیرش را

گل خورشید ز هر ذره به دامن چیند
هر که آرد به نظر حسن جهانگیرش را

در دو عالم شود انگشت نما چون مه نو
لب زخمی که ببوسد لب شمشیرش را

چون هدف، گردن امید برافراخته ام
تا چو مژگان به نظر جای دهم تیرش را

از شکر خنده آن طفل دل عالم سوخت
دایه آمیخت همانا به شکر شیرش را

چه دهی پشت به دیوار درین خانه که هست
هر نفس صورتی آیینه تصویرش را

سنگ کم می شمرد لعل و گهر را صائب
به چه از راه برم چشم و دل سیرش را؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.