۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۰

خون ما گر سبب چهره آل است ترا
در قدح ریز که چون شیر حلال است ترا

بر مدار از سر ما سایه که چون مهر بلند
سایه چون کم شود، آغاز زوال است ترا

خاک در دیده آیینه خودبینی زن
تا بدانی که چه مقدار جمال است ترا

جوهر از صافی آیینه حجاب تو شده است
ای که از حسن، نظر بر خط و خال است ترا

بی زبانی نکند آب گهر را خس پوش
می شود ظاهر اگر زان که کمال است ترا

خم چوگان ترا گوی سعادت نقدست
سر اندیشه اگر در ته بال است ترا

نیست جز خشم و تو از جهل برون می فکنی
لقمه تلخ نمایی که حلال است ترا

چون لب کاسه دریوزه ز کوته نظری
حاصل از نطق همین حرف سؤال است ترا

از تواضع قد خم گشته خود راست کنی
گر تمنای تمامی چو هلال است ترا

در گذر صائب از اسباب، کز این عبرتگاه
هر چه با خود نتوان برد، وبال است ترا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.