۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۶

من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا
کوزه شهد شود حنظل افلاک آنجا

در خرابات چه حاجت به مناجات من است
دست برداشته دایم به دعا تاک آنجا

در محبت لب خشک و مژه تر باب است
هیزم تر نفروشند ز مسواک آنجا

باد در دست برون می روم از صحرایی
که بود برق، شکار خس و خاشاک آنجا

در بهشتی غم او در جگرم خار شکست
که نیابند به درمان دل غمناک آنجا

نفسم تنگ شد از باغ خوشا کنج قفس
که در فیض گشوده است ز هر چاک آنجا

سفری با نفس سوخته دارم در پیش
که حساب نفس صبح شود پاک آنجا

صائب از کوی خرابات به جایی نرود
دختری خواسته از سلسله تاک آنجا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.