۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۰

خرابی باعث تعمیر باشد بینوایی را
که کوری کاسه دریوزه می گردد گدایی را

کند با سخت رویان چرب نرمی بیشتر دوران
بود با استخوان پیوند دیگر، مومیایی را

نباشد یک قلم تأثیر با آه هوسناکان
به خون رنگین نگردد بال و پر، تیر هوایی را

اگر در سیر از چوگان ید طولی طمع داری
درین میدان چو گو تحصیل کن بی دست و پایی را

نباشد ز اقتباس نور، چشم ماه را سیری
الهی هیچ کافر نشکند نان گدایی را

ندارد گریه افسوس با اعمال بد سودی
که در جنس آب کردن، می فزاید ناروایی را

به مغزم بوی خون می آید امروز از تماشایش
که مالیده است بر چشم خود آن دست حنایی را؟

شود آسان دل از جان بر گرفتن در کهنسالی
که در فصل خزان، برگ از هوا گیرد جدایی را

ازان پهلو تهی از دوستداران می کنم صائب
که نتوانم به جا آورد حق آشنایی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.