۲۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۲

به چشم کم مبین ای کج نظر دلهای پر خون را
که ناز خیمه لیلی است در سر، داغ مجنون را

به مژگان تر من قطره خون را تماشا کن
ندیدی گر به دوش کوهکن تمثال گلگون را

نظربندست عاشق رو به هر جانب که می آرد
غزالان را ببین چون در میان دارند مجنون را

تو گر هموار باشی، آسمان هموار می گردد
که از سیلاب در خاطر غباری نیست هامون را

خرام بیخودی دست طمع در آستین دارد
مده در مجلس می جلوه آن بالای موزون را

به غیر از دختر رز کیست در میخانه همت
که بخشد گوشه ای، از خاک بردارد فلاطون را

درین صحرای وحشت آشنارویی نمی بینم
مگر زنجیر بر زانو گذارد پای مجنون را

به مضمون گر چه از خط می رسند اهل نظر صائب
خط او پرده فهمیدگی گردید مضمون را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.