۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۸

گزیری از علایق نیست زیر چرخ یک تن را
رهایی نیست زین خار شلایین هیچ دامن را

جنون دوری از عقل گرانجان کرد آزادم
که می گردد دل از سرگشتگی خالی فلاخن را

به پایان زود می آید، بود شمعی که روشنتر
درین عالم اقامت کم بود جانهای روشن را

میسر نیست آزادی ز خود بی همت مردان
که جز رستم برون می آورد از چاه بیژن را؟

دم جان بخش را تأثیر در آهن دلان نبود
نسازد قرب روح الله روشن، چشم سوزن را

ندارد سیری از روی نکو، چشم نظربازان
تهی چشمی نگردد کم ز مهر و ماه، روزن را

ندارد عاقبت بین شکوه صائب از سیه بختی
که حق بیش است بر آیینه از گلزار، گلخن را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.