۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۲

درین گلشن نباشد نعل در آتش چسان گل را؟
که دارد یاد، هر خاری در او صد کاروان گل را

چه پروا حسن مغرور از سرشک عاشقان دارد؟
ز شنبم بیش خواب ناز می گردد گران گل را

ز جمعیت گسستم رشته امید، تا دیدم
که چون بندد کمر، بیرون برند از بوستان گل را

میار از آستین زنهار بیرون دست گستاخی
که از هر خار، تیری هست در بحر کمان گل را

لباس شرم، خوبان را ز رسوایی نگه دارد
که چون خندد، به بازار آورند از بوستان گل را

نگردد حسن بی پروا، ز پاس خویشتن غافل
ز هر خاری است در زیر سپر تیغی نهان گل را

دل نازک ندارد طاقت افسانه عاشق
فغان گرم بلبل می کند آتش عنان گل را

ازان کنج قفس بر من گواراتر شد از گلشن
که نتوان دید با هر خار صائب همزبان گل را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.