۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۳۴

امروز دَرین شهر نَفیر است و فَغانی
از جادُوییِ چَشمِ یکی شَعْبده خوانی

در شهر به هر گوشه یکی حَلقه به گوشی‌ست
از عشقِ چُنین حَلقه رُبا چَرب زبانی

بی‌زَخمْ نیابی تو دَرین شهرْ یکی دل
از تیرِ نَظَرهایِ چُنین سَخته کَمانی

ای شهر چه شهری تو که هر روزِ تو عید است
ای شهر مکان تو شُد از لُطفْ زمانی

چه جایِ مکان است و چه سودایِ زمان است؟
ای هر دو شُده از دَمِ تو نادره لانی

شهری‌ست که او تَخت‌گَهِ عشقِ خدایی‌ست
بغدادِ نَهان است، وَ زو دلْ هَمدانی

امروز دَرین مصر ازین یوسُفِ خوبی
بی‌زَجر و سیاست شُده هر گُرگْ شَبانی

صد پیرِ دو صد ساله ازین یوسُفِ خوش دم
مانندِ زُلَیخا شُده در عشقْ جوانی

او حاکِمِ دل‌ها و رَوان‌هاست دَرین شهر
مانندهٔ تَقدیرِ خدا، حُکْم رَوانی

صد نورِ یَقین سَجده کُنِ رویِ چو ماهَش
کِی سویِ مَهَش راه بِزَد ابرِ گُمانی

صد چون من و تو مَحوِ چُنان بی‌ من و مایی
چون ظُلْمَتِ شب، مَحوِ رُخِ ماهِ جهانی

جُز حَضرتِ او نیست فقیرانه حُضوری
جُز سایهٔ خورشیدِ رُخَش نیست اَمانی

از حیلهٔ او یک دو سُخَن دارم بِشْنو
چون زَهره ندارم که بگویم که فُلانی

گَر نامْ نگوییم و نشانْ نیز نگوییم
زین باده شِکافیده شود شیشهٔ جانی

هین دست مَلَرزان و فُروکَش قَدَحِ عشق
پازَهر چو داری، نَکُند زَهرْ زیانی

هر چیز که خواهی تو زِ عَطّار بیابی
دُکّانِ محیط است و جُز این نیست دُکانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.