۲۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۸

سبک از حرف بی مغزان نسازم گوهر خود را
نبازم همچو کوه از هر صدایی لنگر خود را

ندزدد آفتاب از ماه نو پهلو، چه خواهد شد
که بر فتراک او بندم شکار لاغر خود را؟

ز بیم دیده بد، چون زره زیر قبا دارم
نهان در پرده بی جوهری ها جوهر خود را

به صد آغوش، گل زان دستگاه حسن عاجز شد
به یک آغوش چون در برکشم سیمین بر خود را؟

ازان لبریز باشد از می لعلی ایاغ من
که دارم سرنگون چون لاله دایم ساغر خود را

ندارد جای بال افشانی من عرصه گردون
چه بگشایم در آغوش قفس بال و پر خود را؟

تو ای پروانه خام، آتشین رویی به دست آور
که من از گرمی پرواز می سوزم پر خود را

ز سربازی نمی ترسم، ز جانبازی نمی لرزم
مکرر دیده ام چون شمع، زیر پا سر خود را

به پای شمع می خواهم که رنگ تازه ای ریزم
نسازم جمع از دلبستگی خاکستر خود را

نگردد پرده چشم بصیرت خواب بیهوشی
که وقت خواب، پهلو می شناسد بستر خود را

ننازد چون به بخت سبز خود قمری درین گلشن؟
که بر فتراک سرو از طوق می بندد سر خود را

ز بس آب طراوت می چکد صائب ز الفاظش
شود خامش گر اندازم به آتش دفتر خود را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.