۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۶

زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را
نسیم نوبهاران کرد گویا این زبان ها را

ز عقل کوته اندیش است سرگردانی مردم
بیابان مرگ می سازد دلیل این کاروان ها را

اگر آزاده ای، آسوده باش از سردی دوران
که دارد یاد هر سروی درین گلشن خزان ها را

سر سوداییان از گردش جام است مستغنی
که آب از شوق باشد آسیای آسمان ها را

به بی نام و نشانی می توان شد ایمن از آفت
که زود از پا درآرد گردن افرازی نشان ها را

به استمرار، نعمت در نظرها خوار می گردد
ز گلگشت چمن لذت نباشد باغبان ها را

علایق دامن آزادگان صائب نمی گیرد
ز جولان نیست مانع خار و خس آتش عنان ها را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.