۴۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۲۹

ای ماه اگر باز بَرین شکلْ بِتابی
ما را و جهان را تو دَرین خانه نیابی

چون کوهِ اُحُد آب شُد از شَرمِ عَقیقَت
چه نادره گَر آب شَوَد مَردمِ آبی

از عقلِ دو صدپَر، دو سه پَر بیش نَمانْده‌ست
وان نیز بِدان مانْد که در زیرِ نِقابی

ای عشق دو عالَم زِ رُخت مَست و خَرابند
باری، تو نگویی زِ کِه مَست و خرابی؟

تا باده نَجوشید دَران خُنْب زِ اوَّل
در جوش نَیارَد همه را او به شرابی

تا اوَّل با خود نَخُروشید رَبابی
در ناله نَیارَد همه را او به رَبابی

ای گِردِ جهان گشته و جُز نَقْش ندیده
بر رویْ زن آبیّ و یَقین دان که بخوابی

در خَرمَنِ ما آی، اگر طالِبِ کِشتی
سویِ دلِ ما آی، اگر مَردِ کَبابی

وَرْ زانکه نیایی بِکَشیمَت به سویِ خویش
کَزْ حلقهٔ مایی، نه غَریبی، نه غُرابی

مَکْتَب نَرَوَد کودک، لیکِن بِبَرَندَش
پِنداشته‌یی خواجه که بیرونِ حسابی

بِسْتان قَدَحِ عِشرَت، وَزْ بَند بُرون جِه
تا باخَبَری، بَندِ سوالیّ و جوابی

آخِر بِشِنو هر نَفَسی نَعْرهٔ مَستان
کِی گیجِ خَرِف گشته، بِبین در چه عذابی

دستِ تو بگیرم دو سه روزی، تو هَمی‌جوش
تا بارِ دِگَر رویْ زِ اِقْبال نَتابی

آن جا که شُدی مَست، همان جایْ بِخُسبی
وان سویْ که ساقیست، همان سویْ شتابی

تا چند در آتش رَوی ای دل، نه حَدیدی
وِیْ دیدهٔ گِریَنده، بس است این، نه سَحابی

ای ساقیِ مَهْ روی چه مَست است دو چَشمَت
انگشتَکْ می‌زَن که تو بر راهِ صَوابی

بُگْشای دَهان، زانچه نگفتم تو بیان کُن
بُگْشا دَرِ دل‌ها، که تو سُلطانِ خِطابی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.