۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۲

به هر نوعی که می خواهد دلت بشکن دل ما را
که از مستان نمی گیرند خون جام و مینا را

ز هجر عافیت دشمن تبی در استخوان دارم
که نبضم مضطرب سازد سرانگشت مسیحا را

حساب سال و ماه از کارفرمایان چه می پرسی؟
چه داند سیل بی پروا شمار ریگ صحرا را؟

ازان روزی که جست آهوی او از دام من صائب
به ناخن می خراشد سیل اشکم روی صحرا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.