۲۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۲۸

هر روزْ بِگَه ای شَهِ دِلْدار دَرآیی
جان را و جهان را شِکُفانیّ و فَزایی

یا رَب چه خُجَسته‌‌‌ست مُلاقاتِ جَمالَت
آن لحظه که چون بَدْر، بَرین صَدْر بَرآیی

هر جا که مُلاقاتِ دو یار است، اثرِ توست
خود ذوق و نَمَک بَخشِ وصالیّ و لِقایی

معنی نَدَهَد وُصْلَتِ این حرف بِدان حرف
تا تو نَنَهی در کلمه فایده زایی

ای داده تو دندان و شِکَرها که بِخایَند
دندان دِگَر داده پِیِ فایِدِه خایی

بیزارم ازان گوش که آوازِ نِیاِشْنود
و آگاه نَشُد از خِرَد و دانشِ نایی

این مَشک به خود چون رَوَد و آب کَشانَد؟
تا خواجهٔ سَقّا نَکُند جَهْدِ سَقایی

این چَرخْ که می‌گردد، بی‌آب نگَردد
تا سَر نَبُوَد، پایْ کجا یابد پایی؟

هان ای دلِ پُرسنده که دِلْدار کجایَست
تو ای دلِ جوینده و پُرسنده کجایی؟

تیهی زِ کجا یابَد گُلْزار و شَقایق؟
پیهی زِ کجا یابَد تَمییزِ ضیایی؟

اَصْدافِ حواسی که به شب مانْد زِ دُر دور
دانند که دُر هست زِ دریایِ عطایی

دُرهاست دَران بَحرْ، در اَصْداف نَگُنجَد
آن سویْ بُرو ای صَدَف این سویْ چه پایی

آن نیستی ای خواجه که کعبه به تو آید
گوید بَرِ ما آی، اگر حاجیِ مایی

این کعبه نه جا دارد، نی گُنجَد در جا
می گوید اَلْعِزَّهُ وَ الْحُسْنُ رِدایی

هین غَرقهٔ عِزَّت شو و فانیِّ رِدا شو
تا جان دَهَدَت چونک بِبینَد که فَنایی

خامُش کُن و از راهِ خَموشی به عَدَم رو
مَعْدوم چو گشتی، هَمِگی حَمْد و ثَنایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.