۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۴

نه ز خامی نقش ها را خام می بندیم ما
پرده بر چشم بد ایام می بندیم ما

دیده خونخوار ما را نیست سیری از شکار
خاکساری را به خود چون دام می بندیم ما

فیض بالادست مینا را طلب در کار نیست
چون لب ساغر، لب از ابرام می بندیم ما

می شود همچون فلاخن شهپر پرواز ما
سنگ اگر بر جان بی آرام می بندیم ما

مطلب ما بی دلان از چشم بستن خواب نیست
در به روی آرزوی خام می بندیم ما

گر چه زخم صبح از خورشید می گردد زیاد
رخنه خمیازه را از جام می بندیم ما

در به روی گفتگو، هر چند باشد دلپذیر
با زبان چرب چون بادام می بندیم ما

در ره افتادگی از ما کسی در پیش نیست
نقش بر روی زمین هر گام می بندیم ما

تیغ را دندانه می سازد سپر انداختن
از دعا دایم راه دشنام می بندیم ما

بستگی کفرست در آیین ما آزادگان
می شود زنار اگر احرام می بندیم ما

نیست صائب چون شرر ما را به جان دلبستگی
چشم در آغاز از انجام می بندیم ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.