۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۹

از نصیحت خامتر گردد دل خودکام ما
از نمک سنگین شود خواب کباب خام ما

هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما
اوج دولت طاق نسیان است در ایام ما

قسمت ما زین شکارستان به جز افسوس نیست
دانه اشک تلخ می گردد به چشم دام ما

مردمی گردیده است از چشم خوبان گوشه گیر
چین ابرو مد انعام است در ایام ما

می خورد چون خون دل هر کس به قدر دستگاه
باش کوچکتر ز جام دیگران گو جام ما

بوسه ما را کجا خواهد به آن لب راه داد؟
آن که ره ندهد به گوش از سرکشی پیغام ما

از دعای خیر، ما شکر به کارش می کنیم
هر که می سازد دهانی تلخ از دشنام ما

در نظر واکردنی طی شد بساط زندگی
چون شرر در نقطه آغاز بود انجام ما

بر دل آزاده ما باغ امکان تنگ بود
چشم تنگ قمریان چون سرو داد اندام ما

حسن ماند از خیره چشمی های ما زیر نقاب
شد در امیدواری بسته از ابرام ما

در بلا انداخت جمعیت دل آزاده را
فلس ما چون ماهیان گردید آخر دام ما

طفل بازیگوش آرام از معلم می برد
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما

نیست صائب جام عیش ما چو گل پا در رکاب
تا فلک گردان بود، در دور باشد جام ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.