۲۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۱

آه از زنگ کدورت پاک سازد سینه را
می شود روشن ز خاکستر سواد آیینه را

گر می روشن کند از مشرق مینا طلوع
صبح شنبه می توان کردن شب آدینه را

می توان در سینه روشن ضمیران روی دید
آب می سازد فروغ این گهر گنجینه را

زندگانی با فشار قبر کردن مشکل است
پاک کن از صفحه خاطر غبار کینه را

دیده آیینه را جوهر بود موی زیاد
پاک کن چون صوفیان از علم رسمی سینه را

با بصیرت، چشم ظاهربین نمی آید به کار
روزنی حاجت نباشد خانه آیینه را

چون زره زیر قبا، پوشیده از مردم کنند
موشکافان طریقت خرقه پشمینه را

خرقه پوشی، بر دو عالم آستین افشاندن است
چون گدایان رقعه حاجت مکن هر پینه را

در غم فردا سرآمد شادی امروز ما
یاد شنبه تلخ بر طفلان کند آدینه را

نیست صائب علم رسمی سینه صافان را به کار
می کند مغشوش، جوهر صفحه آیینه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.