۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۴

از خرابی چون نگه دارم دل دیوانه را؟
سیل یک مهمان ناخوانده است این ویرانه را؟

چاک سازند آسمان ها خیمه نیلوفری
دست اگر بردارم از لب نعره مستانه را

عشق اگر از حسن عالمسوز بردارد نقاب
شمع چون پروانه گردد گرد سر پروانه را

شد مکرر می پرستی، گردش چشمی کجاست؟
تا نهم بر طاق نسیان شیشه و پیمانه را

فارغم از آشنایان تا به دست آورده ام
دامن لفظ غریب و معنی بیگانه را

تا نظر بر خالش افکندم گرفتارش شدم
هست از صد دام گیرایی فزون این دانه را

فارغند از عیش تلخ ما زمین و آسمان
نیست باک از تلخی می شیشه و پیمانه را

چون خسیسان بخت سبز از چرخ مینایی مجو
از زمین دل برآر این سبزه بیگانه را

حرف اهل درد را صائب به بی دردان مگوی
پیش خواب آلودگان کوته کن این افسانه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.