۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۲

می کند عشق گران تمکین، سبک جانانه را
شمع می گردد در اینجا گرد سر پروانه را

کعبه را ده روز در سالی بود هنگامه گرم
موسم خاصی نباشد زایر بتخانه را

عشق عالمسوز دل را از زمین گیری رهاند
سوختن شد باعث نشو و نما این دانه را

همچو مسجد چشم بر راه چراغ وقف نیست
باده روشن چراغان می کند میخانه را

تشنه چشمان را نسازد سیر الوان نعم
نیست از کیفیت می نشأه ای پیمانه را

از جگرداری گل بی خار گردد خارزار
از نیستان نیست پروا جرأت شیرانه را

این زمان رطل گران من بود هر قطره می
می کشیدم من که چون مینا به سر میخانه را

از جمال حور و غلمان چشم حق بین بسته اند
زال دنیا چون فریبد همت مردانه را؟

خون رحمت را نهال خشک می آرد به جوش
می کند تر دست، زلف یار آخر شانه را

می زداید زنگ کلفت از دل عشاق، عشق
نیست غیر از داغ صائب روزن این غمخانه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.