۲۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷

نیست از داغ جنون پروا دل غم پیشه را
دیده شیرست کرم شبچراغ این بیشه را

راز عشق از دل تراوش می کند بی اختیار
این شراب برق جولان می گدازد شیشه را

پیر را طول امل بیش از جوان پیچید به هم
می کند مطلق عنان خاک ملایم ریشه را

نیست غافل عشق بی پروا ز مرگ کوهکن
نقش شیرین می کند شیرین دهان تیشه را

صائب از اندیشه موی میان غافل مباش
کاین ره باریک نازک می کند اندیشه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.