۴۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۸

کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را
پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را

می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت
توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را

تن به هر تشریف ناقص کی دهد نفس شریف؟
کعبه هیهات است پوشد جامه پوشیده را

همت عالی شود نازل ز پیوند خسیس
برگ کاهی مانع از پرواز گردد دیده را

منع ما از سیر گلزار ای چمن پیرا مکن
ور نه برمی چیند آهی این بساط چیده را

قدر یاقوت لب او را که می داند که چیست؟
جوهری قیمت نداند جوهر نادیده را

گرمخونی می کند بیگانگان را آشنا
موج می شیرازه گردد صحبت پاشیده را

صیقل دل های بی غم گر چه باشد ماه عید
تازه می سازد به ناخن داغ ماتم دیده را

رتبه کامل عیاران بیش گردد از محک
نیست پروایی ز میزان مردم سنجیده را

خود حسابان صائب از دیوان محشر فارغند
از حساب اندیشه ای نبود قیامت دیده را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.