۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۶

چشم مستش از نگاهی کرد سودایی مرا
کشتی از یک قطره می، گردید دریایی مرا

چشم باز از پیش پا دیدن حجابم گشته است
از نظر بستن یکی صد گشت بینایی مرا

نرمتر صد پیرهن از خواب مخمل گشته است
خار صحرای ملامت از سبکپایی مرا

خانه داری داشت بر من دستگاه عیش تنگ
مالک روی زمین گرداند بی جایی مرا

آه حسرت می کشم چون سرو بهر بندگی
تا فکند آزادگی در قید رعنایی مرا

محنت پیری نمی بود این قدر ناخوشگوار
محو اگر می شد ز خاطر یاد برنایی مرا

مرغ بی بال و پری را می کند بی آشیان
هر که می آرد برون از کنج تنهایی مرا

برندارم چون قلم صائب سر از پای سخن
گر چه مد عمر کوته شد ز گویایی مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.