۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۷

شد گرفتاری فزون در روزگار خط مرا
خاک دامنگیر شد آخر غبار خط مرا

خط آزادی طمع زان خط مشکین داشتم
ابجد مشق جنون شد نوبهار خط مرا

گوهر شهوار را گرد یتیمی کیمیاست
نیست بر خاطر غبار از رهگذار خط مرا

آنچنان کز سرمه گیرد روشنایی دیده ها
می شود آیینه روشن از غبار خط مرا

چون قلم از هستی من هست تا بندی به جا
نیست آزادی ز دام دل شکار خط مرا

زشت می آیم به چشم خویش از بی جوهری
در جگر روزی که نبود خارخار خط مرا

سر نمی پیچم ز خط، تیغم اگر بر سر نهند
چون قلم تا چاک دل شد رازدار خط مرا

دوربینان از دعا دارند بر آمین نظر
در کمند زلف دارد انتظار خط مرا

نیست صائب بردم جان بخش عیسی چشم من
زنده می دارد نسیم مشکبار خط مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.