۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۴

نیست فرق از تن دل افسرده خودکام را
رنگ برگ خویش باشد میوه های خام را

با تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟
خاک نتوانست کردن سیر چشم دام را

هر که از روز سیاه نامداران غافل است
می پذیرد چون عقیق از ساده لوحی نام را

خواهش بی جا مرا محروم کرد از فیض عشق
برنمی دارد کریم از سایلان ابرام را

عارفان دل را سفید از نقش هستی کرده اند
رنگ داغ عیب باشد جامه احرام را

ناصح از بیهودگی آبروی خویش برد
بوی خون آید ز افغان مرغ بی هنگام را

شور بختی تلخکامان را به اصلاح آورد
جز نمک درمان نباشد تلخی بادام را

فکر صید خلق دارد زاهدان را گوشه گیر
خاکساری پرده تزویر باشد دام را

خو به مردم کرده را صائب جدایی مشکل است
دامن صحراست زندان صیدهای رام را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.