۲۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۷

خلق خوش چون صلح می سازد گوارا جنگ را
می نماید چرب نرمی مومیایی سنگ را

بر فقیران مرگ آسان تر بود از اغنیا
راحت افزون است در کندن، قبای تنگ را

خورد از بس زخم های منکر از نادیدنی
مرهم زنگار کرد آیینه من زنگ را

گریه را در پرده دل آب و تاب دیگرست
حسن دیگر هست در مینا می گلرنگ را

گفتگوی ناصحان بر دل گرانی می کند
ور نه گیرد از هوا دیوانه من سنگ را

از نواهای مخالف می کشند آزار خلق
گوشمالی نیست حاجت ساز سیر آهنگ را

ظاهرآرایان ز چشم شور ایمن نیستند
نیست از خورشید پروایی گل بی رنگ را

سحر را تأثیر نبود در عصای موسوی
راستی در هم نوردد حیله و نیرنگ را

مفت شیطانند صائب کوته اندیشان که سگ
صید خود سازد به آسانی شکار لنگ را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.