۴۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۰۶

مانده شُدم از گفتن، تا تو بَرِ ما مانی
خویشِ من و پیوندی، نی هَمرَه و مهمانی

شیریست که می‌جوشَد، خونیست نمی‌خُسبَد
خَربَنده چرا گشتی؟ شَهْ زادهٔ اَرْکانی

زَر دارد و زَر بِدْهَد، زین واخَرَدَت این دَم
آن کَس که رَهانید از بسیار پَریشانی

اُشتُر زِ سویِ بیشه، بی‌جَهْد نمی‌آید
کِی آمده‌یی ای جان زان خاکْ به آسانی؟

صد جا بِتُرُنْجیدی، گفتی نَرَوَم زین جا
گوشِ تو کَشان کردم، تا جوهرِ انسانی

در چَرخ دَرآوَرْدم، نُه گُنبَدِ نیلی را
اِسْتیزه چه می‌بافی، ای شیخِ لَتْ اَنْبانی؟

چون دیگْ سِیَه پوشی، اَنْدَر پِیِ تُتْماجی
کو نَخوَتِ کرَّمْنا؟ کو هِمَّتِ سُلطانی؟

تو مَردِ لَبِ قِدْری، نی مَردِ شبِ قَدْری
تو طِفْلِ سَرِ خوانی، نی پیرِ پَری خوانی

سَخت است بلی پَندَت، اما نَگُذارَندَت
سیلی زَنَدَت آرَد، اُستادِ دبستانی

هر لحظه کَمَنْدی نو، در گَردنَت اندازد
روزی که به جِد گیرد، گَردن ز کِه پیچانی؟

بِنْگَر تو دَرین اَجْزا، که همرَهِشان بودی
در خود بِتُرُنْجیده، از نامی و اَرْکانی

زان جا بِکَشانَمْشان، مانندِ تو تا این جا
وَنْدَر پَسِ این مَنْزِل، صد مَنْزِلِ رُوحانی

چون بُز همه را گویم هین بَرجِه و خِدمَت کُن
ریشَت پِیِ آن دادم تا ریشْ بِجُنبانی

گَر ریشْ نَجُنبانی، یکیک بِکَنَم ریشَت
ریشِ کِه رَهید از من، تا تو دَبه بِرْهانی؟

یک لحظه شُدی شانه، در ریشْ دَراُفتادی
یک لحظه شو آیینه، چون حَلقهٔ گَردانی

هم شانه و هم مویی، هم آیِنِه، هم رویی
هم شیر و هم آهویی، هم اینی و هم آنی

هم فَرقی و هم زُلفی، مِفْتاحی و هم قُلفی
بی‌رنجْ چه می‌سُلْفی، آواز چه لَرزانی

خاموش کُن از گفتن، هین بازیِ دیگر کُن
صد بازیِ نو داری ای نَر بُزِ لِحْیانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.