۲۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۱

ریخت چون دندان، شود افزون غم نان خلق را
سد راه شکوه روزی است دندان خلق را

در جوانی گر چه فارغ از غم نان نیستند
گردد از قد دوتا این غم دو چندان خلق را

آنچنان کز آب تلخ افزون شود لب تشنگی
دستگاه حرص افزاید ز سامان خلق را

می رسد در خانه در بسته روزی چون اجل
حرص دارد این چنین خاطر پریشان خلق را

قسمت حق سد راه شکوه مردم نشد
چون کند راضی کسی از خود به احسان خلق را؟

می ربایند از دهان مور صائب دانه را
گر بود زیر نگین ملک سلیمان خلق را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.