۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۰۵

ای باغ هَمی‌دانی، کَزْ بادِ کی رَقصانی؟
آبِسْتنِ میوه‌سْتی، سَرمَستِ گُلِسْتانی

این روحْ چرا داری؟ گَر ز آنک تو این جسمی
وین نَقْشْ چرا بَندی؟ گَر ز آنک همه جانی

جانْ پیشکَشَت چِبْوَد؟ خُرما به سویِ بَصَره
وَزْ گوهر چون گویم؟ چون غَیرتِ عُمّانی

عقلا زِ قیاسِ خود، زین رو تو زَنَخ می‌زَن
زان رو تو کجا دانی؟ چون مَستِ زَنَخْدانی

دشوار بُوَد با کَر، طُنْبور نوازیدن
یا بر سَرِ صَفرایی، رَسمِ شِکَراَفْشانی

می وام کُند ایمان، صد دیده به دیدارش
تا مَست شود ایمان، زان بادهٔیَزدانی

در پایِ دلْ اُفتَم من، هر روز هَمی‌گویم
رازِ تو شود پنهان، گَر رازْ تو نَجْهانی

کان مُهرهٔ شش گوشه، هم لایقِ آن نَطْع است
کِی گُنجَد در طاسی، شش گوشهٔ انسانی؟

شَمسُ الْحَقِ تبریزی من باز چرا گردم
هر لحظه به دستِ تو، گَر زانکه نه سُلطانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.