۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۷

غنچه سان پر گل اگر خواهی دهان خویش را
پره قفل خموشی کن زبان خویش را

کاروانگاه حوادث جای خواب امن نیست
در ره سیل خطر مگشا میان خویش را

چون شرر بشمر به دامان عدم، آسوده شو
در گره تا چند داری نقد جان خویش را

برنمی آیی به زخم آسیای آسمان
نرم کن زنهار چون مغز استخوان خویش را

مرگ را بر خود گوارا کن در ایام حیات
در بهاران بگذران فصل خزان خویش را

هر سر موی تو از غفلت به راهی می رود
جمع کن پیش از گذشتن کاروان خویش را

وحشی فرصت چو تیر از شست بیرون جسته است
تا تو زه می سازی ای غافل کمان خویش را

چاه صحرای طلب از نقش پا افزون تر است
زینهار از کف مده صائب عنان خویش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.