۲۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳

غوطه دادم در دل الماس داغ خویش را
روشن از آب گهر کردم چراغ خویش را

شد چو داغ لاله خاکستر نفس در سینه ام
تا ز خون چون لاله پر کردم ایاغ خویش را

چون شوم با خار و خس محشور در یک پیرهن؟
من که می دزدم ز بوی گل دماغ خویش را

بی خودی را گردش چشم تو عالمگیر ساخت
از که گیرم، حیرتی دارم، سراغ خویش را

می شود شور قیامت مرهم کافوریم
من که پروردم به چشم شور، داغ خویش را

عشرت ده روزه گل قابل تقسیم نیست
وقف بلبل می کنم دربسته، باغ خویش را

بیش ازین صائب نمی آید ز من اخفای عشق
چند دارم در ته دامن چراغ خویش را؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.