۲۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸

بر جگر تا خورده ام نیش خمار نوش را
می کنم با درد سودا باده سرجوش را

مهر بر لب زن که در خون غوطه (ور هرگز نساخت)
زخم دندان پشیمانی لب خاموش را

چون صدف هر کس به غور بحر خاموشی رسید
کاسه دریوزه سیماب سازد گوش را

بازی همواری ظاهر مخور از دشمنان
نان سوزن دار پیش افکن سگ خاموش را

ای ردا از دوش من بردار دست التفات
کرده ام وقف سبوی می پرستان دوش را

کلک شکربار صائب بر سر شور آمده است
تنگ شکرساز یکسر پرده های گوش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.