۲۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴

نیست از راز نهان من خبر جاسوس را
نبض من بند زبان گردید جالینوس را

بی ندامت نیست هر حرفی که از لب سر زند
بخیه زن از خامشی این رخنه افسوس را

ناله دل کرد رسوا عشق پنهان مرا
نیست ممکن در بغل کردن نهان ناقوس را

صاحبان کشف بی قدرند در درگاه حق
نیست در دیوان شاهان رتبه ای جاسوس را

نیست مانع از تماشا جامه فانوس شمع
وای بر شمعی که از پرتو کند فانوس را

چون پر و بالی نباشد، راه آزادی است بند
روزن زندان کند دلگیرتر محبوس را

عشق در هر دل که افروزد چراغ دوستی
چون پر پروانه سوزد پرده ناموس را

عالم معقول بر هر کس که صائب جلوه کرد
نشمرد موج سراب این عالم محسوس را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.