۲۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷

مهر خاموشی کند کوته زبان تقریر را
این سپر دندانه می سازد دم شمشیر را

قامت خم، نفس را هموار نتوانست کرد
از کجی، زور کمان بیرون نیارد تیر را

شد زبان شکر از سودای او رگ در تنم
نیست از زندان یوسف شکوه ای زنجیر را

از سفیدی دیده یعقوب شد صبح امید
منزلی جز قصر شیرین نیست جوی شیر را

در به دست آوردن زلفش مرا تقصیر نیست
این ره خوابید کوته می کند شبگیر را

شیرمردان را نمی باشد به زینت التفات
نیست غیر از خون نگاری دست و پای شیر را

با علایق برنمی آیی، مجرد شو که نیست
غیر عریانی علاج این خار دامنگیر را

تیر کج صائب همان بهتر که باشد در کمان
از جگر بیرون میاور آه بی تأثیر را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.