۲۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹

داد سیل گریه من غوطه در گل بحر را
گوهر از گرد یتیمی کرد ساحل بحر را

همت سرشار از بی سایلی خون می خورد
کز گهر باشد هزاران عقده در دل بحر را

عشق دریا دل نمی اندیشد از زخم زبان
کی خلد در دل خس و خاشاک ساحل بحر را

در غریبی کی فتند از جستجو روشندلان؟
در سفر کردن به جز خود نیست منزل بحر را

قاصدان از ابر گوهربار دارد هر طرف
کی کند دوری ز خاک خشک غافل بحر را

هر کجا دفتر گشاید دیده پر شور من
از نظرها افکند چون فرد باطل بحر را

کی شود زنجیر صائب مانع شور جنون؟
موج نتواند کشیدن در سلاسل بحر را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.