۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷

می گدازد خون گرمم نشتر فصاد را
می کند از آب عریان، دشنه ی فولاد را

سرو از قمری به سر صد مشت خاکستر فشاند
تا به سنبل راه دادی شانه ی شمشاد را

این گل روی عرق ناکی که من دیدم ازو
دسته ی گل می کند آیینه ی فولاد را

چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم
آشیان کردم تصور ،خانه ی صیاد را

گر چه بی رحم است اما بی بصیرت نیست حسن
نعل گلگون می نماید تیشه ی فرهاد را

باز صائب عندلیبان را به شور آورده ای
بر هم آوازان خود مپسند این بیداد را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.