۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۰۰

گفتم که بِجَست آن مَهْ از خانه چو عَیّاری
تَشْنیع زَنان بودم بر عَهدِ وَفاداری

غَمّازِ غَمَت گفتا در خانه بِجویْ آخِر
آن طُرّه که دل دُزدَد، مانندهٔ طَرّاری

در سوختهٔ جانْ زَن، از آهن و از سَنگَش
در پیهِ دو دیدهیْ خود، بر آب بِزَن ناری

بِفْروز چُنین شمعی، در خانه هَمی‌گَردان
باشد که نَهان باشد او از پَسِ دیواری

اَنْدَر پَسِ دیواری، در سایهٔ خورشیدش
در نیم شبِ هِجْران بُگْشود مرا کاری

در خانه هَمی‌گشتم، در دستْ چُنین شمعی
تا تیره شُد این شَمعَم از تابِشِ اَنْواری

گفتم که دَرین زندان، چون یافتَمَت ای جان؟
در بی‌نَمَکی چون رَه بُردم به نَمَکساری؟

ای شوخِ گُریزنده، وِیْ شاهِ سِتیزنده
وِیْ از تو جهان زنده، چون یافتَمَت باری؟

در حالْ نَهانی شُد، پنهان چو مَعانی شُد
چون گوهرِ کانی شُد، غَیرت شُده سَتّاری

من دست زَنان بر سَر، چون حَلقه شُده بر دَر
وین طَعْنه زنان بر من، هم یافته بازاری

از پَرتوِ مَخْدومی، شَمسُ الْحَقِ تبریزی
چون مَهْ که زِ خورشیدش شُد تیره خَجِل واری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.