۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴

می توان در زلف او دیدن دل بی تاب را
پرده پوشی چون کند شب گوهر شب تاب را

غیرت طاق دلاویز خم ابروی او
همچو ناخن می خراشد سینه ی محراب را

دیده ی حسرت عنان عمر نتواند گرفت
هیچ دامی مانع از جولان نگردد آب را

چون عنان داری کنم دل را که چشم شوخ او
شهپر پرواز می گردد دل بی تاب را

در لباس عاریت چون ابر آرامش مجو
برق زیر پوست باشد جامه ی سنجاب را

خاکیان را بحر رحمت می کند روشنگری
موجه دریاست صیقل، ظلمت سیلاب را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.