۴۳۳ بار خوانده شده

باد در قفس

داد ترا نمی برم از یاد، در قفس
ای داد بر تو رفت چه بیداد در قفس

گویی زجان و هستی من مایه می‌ گرفت
فریادها که جان تو سر داد در قفس

دیوار و در گشوده نشد، گرچه صدهزار
چون تو زدند پرپر و فریاد در قفس

چون آفتاب رفتی و من دیر چون غروب
چشمم به جای خالی‌ات افتاد در قفس

از آن همه امید گرامی دریغ و درد
دیگر نمانده هیچ، بجز باد در قفس.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:یک آسمان پرنده
گوهر بعدی:گر تو آزاد نباشی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.