۶۸۴ بار خوانده شده
صدها درخت افتاد، تا این برج پولاد
سر بر کشید،
ای داد ازین بیداد فریاد!
دیگر، پرستو، گل، چمن، پروانه، شمشاد؛
رفتند از یاد... !
فرداست،- خواهی دید- کزاینگونه، هرسوی،
انسان هزاران برجِ پولادین برافراشت.
فرداست،- میبینی- که با نیروی دانش،
هم آب را دوخت!
هم سنگ را کاشت!
آنک!
ببین! از پایگاه ماه برخاست،
ــ چون زنگیان تیغ درمشت،
«ناهید» را کُشت!
«بهرام»را برخاک انداخت!
«خورشید» را از طاق برداشت.
ــ ای سایبانت برج پولاد،
تاج غرورت بر سر، از خودکامگی مست!
کارَت، نه آن
راهت، نه این است.
فرزانه استاد!
با من بگو، در عمق این جانهای تاریک،
کی می توان نوری برافروخت؟
یا روی این ویرانهها،
کی میتوان صلحی برافراشت؟!
ای جنگلِ آهن به تدبیر تو آباد!
کی می توان در باغ این چشمان گریان،
روزی نهال خندهای کاشت؟
جای به چنگ آوردن ماه،
یا پنجه افکندن به خورشید،
کی می توان،
کی می توان،
کی می توان،
دلهای خونین را از روی خاک برداشت؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
سر بر کشید،
ای داد ازین بیداد فریاد!
دیگر، پرستو، گل، چمن، پروانه، شمشاد؛
رفتند از یاد... !
فرداست،- خواهی دید- کزاینگونه، هرسوی،
انسان هزاران برجِ پولادین برافراشت.
فرداست،- میبینی- که با نیروی دانش،
هم آب را دوخت!
هم سنگ را کاشت!
آنک!
ببین! از پایگاه ماه برخاست،
ــ چون زنگیان تیغ درمشت،
«ناهید» را کُشت!
«بهرام»را برخاک انداخت!
«خورشید» را از طاق برداشت.
ــ ای سایبانت برج پولاد،
تاج غرورت بر سر، از خودکامگی مست!
کارَت، نه آن
راهت، نه این است.
فرزانه استاد!
با من بگو، در عمق این جانهای تاریک،
کی می توان نوری برافروخت؟
یا روی این ویرانهها،
کی میتوان صلحی برافراشت؟!
ای جنگلِ آهن به تدبیر تو آباد!
کی می توان در باغ این چشمان گریان،
روزی نهال خندهای کاشت؟
جای به چنگ آوردن ماه،
یا پنجه افکندن به خورشید،
کی می توان،
کی می توان،
کی می توان،
دلهای خونین را از روی خاک برداشت؟!
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:آفتاب و گل...
گوهر بعدی:در آیینه اشک...
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.