۴۹۳۵ بار خوانده شده

بابرگ

حریق خزان بود!
همه برگ ها آتش سرخ،
همه شاخه ها شعلهء زرد،
درختان، همه دودِ پیچان
به تاراج باد!
و برگی که می سوخت،
میریخت،
می مُرد.
و جامی ــ سزاوار چندین هزار نفرین ــ
که بر سنگ می خورد!
*
من از جنگل شعله ها می گذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو می نشست.
و باد غریب،
عبوس از بر شاخه ها می گذشت،
و سر در پی برگ ها می گذاشت.
*
فضا را، صدای غم آلود برگی، که فریاد می زد،
و برگی که دشنام می داد،
و برگی که پیغام گنگی به لب داشت
لبریز می کرد.
و در چشم برگی که خاموشِ خاموش می سوخت
نگاهی، که نفرین به پاییز می کرد!
*
حریق خزان بود،
من از جنگل شعله ها می گذشتم
همه هستی ام جنگلی شعله ور بود!
که توفان بی رحم اندوه،
به هر سو که می خواست، می تاخت،
می کوفت، می زد،
به تاراج می برد!
و جانی،
که چون برگ،
می سوخت، می ریخت، می مرد!
و جامی
ــ سزاوار نفرین! ــ
که بر سنگ می خورد!
*
شب از جنگل شعله ها می گذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دودِ شب رو نهفتم
و در گوشِ برگی ــ که خاموش می سوخت ــ گفتم:
ــ مسوز این چنین گرم در خود، مسوز!
مپیچ این چنین تلخ(گرم) بر خود، مپیچ!
که گر دستِ بیداد تقدیر کور،
تو را می دواند به دنبال باد؛
مرا می دواند به دنبال هیچ! 
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:رنج
گوهر بعدی:زمزمه ای در بهار
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۰/۷/۲۰ ۲۲:۵۱

چقدر زیبا شاعر پوچی جهان را درک کرده است. همه ما چون برگی یا به دنبال بادیم و یا به دنبال هیچ

ناشناس
۱۴۰۳/۲/۱ ۱۶:۰۴

با عرض سلام وخسته نباشید من متن های ادبی زیاد می نویسم لطفا راهنمایی کنید در کجا بکار گیرم.