۷۰۸ بار خوانده شده
من آن طفل آزادهٔ سرخوشم
که با اسب آشفتهٔال خیال
درین کوچه پس کوچهٔ ماه و سال
چهل سال ناآشنا راندهام
ز سیمای بیرحم گردون پیر
در اوراق بیرنگ تاریخ کور
همه تازههای جهان دیدهام
همه قصههای کهن خواندهام
چهل سال
در عین رنج و نیاز
سر از بخشش مهر پیچیدهام
رخ از بوسهٔ ماه گرداندهام
به خوش باش حافظ که جانانم اوست
به هر جا که آزادهای یافتم
به جامش اگر میتوانستهام
می افکندهام گل برافشاندهام
چهل سال اگر بگذراندم به هیچ
همین بس که در رهگذار وجود
کسی را بهجز خود
نگریاندهام
چهل سال چون خواب بر من گذشت
اگر عمر گل هفتهای بیش نیست
خدایا نه خارم...
چرا ماندهام؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که با اسب آشفتهٔال خیال
درین کوچه پس کوچهٔ ماه و سال
چهل سال ناآشنا راندهام
ز سیمای بیرحم گردون پیر
در اوراق بیرنگ تاریخ کور
همه تازههای جهان دیدهام
همه قصههای کهن خواندهام
چهل سال
در عین رنج و نیاز
سر از بخشش مهر پیچیدهام
رخ از بوسهٔ ماه گرداندهام
به خوش باش حافظ که جانانم اوست
به هر جا که آزادهای یافتم
به جامش اگر میتوانستهام
می افکندهام گل برافشاندهام
چهل سال اگر بگذراندم به هیچ
همین بس که در رهگذار وجود
کسی را بهجز خود
نگریاندهام
چهل سال چون خواب بر من گذشت
اگر عمر گل هفتهای بیش نیست
خدایا نه خارم...
چرا ماندهام؟!
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:پرده ی رنگین
گوهر بعدی:توضیحات
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.