۱۳۴۷ بار خوانده شده

اشک زهره

با مرگ ماه، روشنی از آفتاب رفت
چشم و چراغ عالم هستی به خواب رفت

الهام مرد و کاخ بلند خیال ریخت
نور از حیات گم شد و شور از شراب رفت

این تابناک تاج خدایان عشق بود
در تندباد حادثه همچون حباب رفت

این قوی نازپرور دریای شعر بود
‌در موج خیز علم به اعماق آب رفت

این مه که چون منیژه لب چاه می‌نشست
‌گریان به تازیانهٔ افراسیاب رفت

بگذار عمر دهر سرآید که عمر ما
چون آفتاب آمد و چون ماهتاب رفت
ای دل بیا سیاهی شب را نگاه کن
در اشک گرم زهره ببین یاد ماه کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غریبه
گوهر بعدی:ماه و سنگ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.