۱۷۷۶ بار خوانده شده

کابوس

خدایا، وحشت تنهایی ام کشت، کسی با قصه ئ من آشنا نیست
در این عالم ندارم همزبانی، به صد اندوه می نالم ــ روا نیست

شبم طی شد کسی بر در نکوبید، به بالینم چراغی کس نیفروخت
نیامد ماهتابم بر لب بام، دلم از این همه بیکانگی سوخت...

به روی من نمی خندد امیدم، شراب زندگی در ساغرم نیست
نه شعرم می دهد تسکین به حالم، که غیر از اشک غم در دفترم نیست

بیا ای مرگ، جانم بر لب آمد، بیا در کلبه ام شوری بر انگیز
بیا، شمعی به بالینم بیاویز، بیا، شعری به تابوتم بیاویز!

دلم در سینه کوبد سر به دیوار، که: «این مرگ است و بر در میزند مُشت »
بیا ای همزبان جاودانی،که امشب وحشت تنهایی ام کُشت!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:تشنه طوفان
گوهر بعدی:راز(غزل شاعر)
نظرها و حاشیه ها
حسن بابائی
۱۴۰۰/۱۲/۱۰ ۱۴:۰۱

درودعرض ادب من قسمتی از این شعر راحفظ کرده بودم خیلی وقت پیش نمیدانستم چه کسی سروده پیداهم نمیکردم که بقیه اشرا بخونم چون اون موقع اینترنت هم نبود از کسی هم نتونستم بپرسم الان که اینترنت اومده نوشتم آورد واقعا آقای مشیری شعرهای قدری دارن شعر گفتن میتونه همه بگه ولی انصافاً بعضی شعرای ما شعرهاشون قدره موفق و سربلند باشین

ناشناس
۱۴۰۳/۱/۹ ۲۰:۴۶

قلم تان رسا باد... امید از کابل